شبـــی غمگیـــن شبــی بـارانــی و ســـــرد

مــــرا در غـربـــت فــردا رهــا کـــرد

دلــــم در حســـرت دیـدار او مــانـد.

مــرا چشــم انتظـار کوچــه ها کــرد

بـه مـن می گفت تنهایی غریب است.

ببین با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستیم بودو ندانست که

در قلبم چه آشوبی به پا کرد

و او هرگز شکستم را نفهمید

اگرچه تا ته دنیا صدا کرد!


برچسب‌ها: افسانه عاشقی , نقطه پایان , قصه عشق , شعر نو , زیباترین شعر عاشقانه , شعر عشق ,

تاريخ : چهار شنبه 24 اسفند 1390 | 10:12 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد

.: Weblog Themes By VatanSkin :.